روایت شده است که روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله نشسته بود و علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام در اطراف او نشسته بودند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به ایشان فرمود: چگونه است بر شما آن گاه که در خاک روید و قبرهای شما پراکنده باشد؟ حسین علیه السلام گفت: آیا به مرگ طبیعی از دنیا می رویم یا کشته خواهیم شد؟ فرمود: بلکه تو ای فرزندم! به ستم کشته خواهی شد و برادرت نیز به ستم کشته می شود و فرزندان شما در روی زمین آواره و پراکنده می شوند. حسین علیه السلام گفت: ای رسول خدا! چه کسی ما را می کشد؟ فرمود: بدترین مردمان. عرض کرد: آیا پس از کشته شدن کسی ما را زیارت خواهد کرد؟
فرمود: آری پسرم! گروهی از امت من هستند که به وسیله زیارتِ شما، نیکی و احسان مرا خواهند؛ پس چون روز قیامت شود من به نزد آن گروه در موقف بیایم تا آنکه شانه های ایشان را گرفته و آنان را از سختی ها و هراس های موقف برهانم.
http://www.hawzah.net
روایت شده که عمر بن سعد به حسین علیه السلام گفت: ای اباعبدالله! در نزد ما مردمان بی خردی هستند که پندارند من تو را می کشم؟ حسین علیه السلام به او فرمود: اینان بی خرد نیستند بلکه خردمندانی هستند، آگاه باش همانا آنچه چشم مرا روشن کند این است که پس از من از گندم عراق جز اندکی نخواهی خورد. [و به زودی مرگت فرا می رسد].
یوسف بن عبده روایت کرده گفت: از محمد بن سیرین شنیدم که می گفت: این سرخی در آسمان دیده نشد مگر پس از کشته شدن حسین علیه السلام .
امام باقر علیه السلام فرمود: کُشنده حضرت یحیی بن زکریا زنازاده بود و کشنده حسین بن علی علیه السلام نیز زنازاده بود و آسمان سرخ نشد مگر برای آن دو.
حضرت زین العابدین فرمود: با حسین علیه السلام بیرون رفتیم، پس در هیچ منزلی فرود نیامد و از جایی کوچ نکرد جز اینکه یحیی بن زکریا و کشته شدن او را به یاد می آورد. روزی فرمود: از پستی دنیا نزد خدا این بس که سر یحیی بن زکریا را برای سرکشی از سرکشان بنی اسرائیلی هدیه بردند.
و اخبار بسیاری رسیده که هیچ یک از کشندگان حسین علیه السلام و یارانش، از کشته شدن یا بلایی رهایی نیافت جز اینکه پیش از مرگش بدان سبب رسوا شد.
http://www.hawzah.net
حسین علیه السلام در روز شنبه دهم محرم سال شصت و یک از هجرت پس از نماز ظهر شهید گشت در حالی که مظلوم و تشنه کام و شکیبا بود و برای پاداش جویی از خدا اقدام به چنین کاری کرد.
و عمر شریفش در آن روز پنجاه و هشت سال بود که هفت سال آن با جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و سی و هفت سال با پدرش علی علیه السلام و چهل و هفت سال با برادرش حسن علیه السلام و دوران امامت او پس از برادرش یازده سال بود. و آن حضرت با خسا و رنگْ محاسن خود را خضاب می کرد و روزی که به شهادت رسید خضاب از دو گونه اش جدا شده بود.
زیارت امام حسین علیه السلام
روایات بسیاری در فضیلت زیارت آن حضرت بلکه واجب بودن آن رسیده است.
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: زیارت حسین بن علی واجب است بر هر که اقرار به امامت حسین از جانب خدای عزوجل دارد. و نیز آن حضرت فرمود: زیارت امام حسین علیه السلام برابر است با صد حج مبرور و صد عمره پذیرفته شده.
http://www.hawzah.net
یزید، سرمست از پیروزی ها و موفقیت ها، روزی با جمعی از لشکریان و هواداران خود، به قصد شکار، عازم صحرا گردید. آنان به مسافت دو روز راه را طی کرده و از دمشق فاصله گرفته بودند که ناگهان آهویی ظاهر گردید. یزید جهت نشان دادن شجاعت خویش به سپاهیان خود گفت: کسی به دنبال من نیاید من آهو را شکار خواهم کرد. آهو او را کم کم به یک وادی هولناک و درّه مخوف کشاند. تشنگی بر یزید غلبه کرد، در این هنگام چشمش به فردی افتاد که کوزه آبی در دست دارد. از او آب مطالبه کرد، آن مرد وقتی از هویتش پرسید، گفت: من یزید بن معاویه هستم. آن مرد خواست یزید را بکشد، یزید به سرعت پا به فرار گذاشت، ناگهان پای او در رکاب اسب گیر کرد و اسب به سرعت دوید و سر و صورت او را به زمین کوباند و به جهنم واصل کرد.
ابن زیاد پس از قیام مختار به سوی بصره فرار نمود و از آن جا به شام رفت و در جنگی با ابراهیم فرزند مالک اشتر اسیر شد. ابن زیاد را به نزد ابراهیم آوردند، دست و پاهای او را محکم بستند. ابراهیم دستور داد آتشی روشن کردند، او خنجر خود را از کمر کشید و تکّه تکّه گوشت ران ابن زیاد را می برید و می پخت. [و به خوردش می داد [سپس سر او را گوش تا گوش با خنجر خود برید و جسد پلید او را به آتش افکند.
وقتی سنان بن اَنَس را نزد ابراهیم پسر مالک اشتر آوردند، ابراهیم به او گفت: وای بر تو! آیا می توانی بگویی در کربلا و روز عاشورا چه کاری انجام دادی؟سنان گفت: تکه ای از زیر لباس امام حسین علیه السلام را گرفته ام.
ابراهیم شروع به گریه نمود و دستور داد گوشت ران او را قطعه قطعه کنند، هنگامی که مُشرِف به مرگ گردید، ابراهیم او را از گوش تا بنا گوش سر برید و جسد پلید او را سوزاند.
وقتی حرمله را نزد مختار آوردند رو به حرمله کرد و گفت: وای بر تو باد! آیا آنچه در کربلا انجام داده بودی، کافی نبود تا این که طفل صغیر و معصوم امام علیه السلام را نیز کشتی و با خدنگ تیر خود او را ذبح نمودی؟ آیا نمی دانستی او فرزند رسول خداست؟ سپس مختار دستور داد، او را در مقابل تیرهای زهرآگین قرار دادند و آن قدر تیر زدند تا کشته شد. در روایت دیگر آمده، مختار نخست دست ها و پاهای حرمله را قطع کرد و سپس آهنی در آتش گداختند تا کاملاً سرخ گردید، آن میله را در گردن او قرار داد و گوشت گردن او در آتش می سوخت.
وقتی عمر سعد را نزد مختار آوردند، مختار رو به او کرد و گفت: آیا طفل شیر خوار حسین را تو کشتی؟ خداوند روی ترا سیاه کند، آیا تو عهد و پیمان رسالت و حقوق اخوت را نگه داشتی؟ سپس پرسید: وقتی امام علیه السلام در سرزمین کربلا به رو افتاده بود چه گفت؟ عمر سعد گفت: امام فرمود: خدایا! غلام ثقفی را بر آنان مسلّط ساز تا خون های آنان را بریزد. مختار کفش خود را پوشید و صورت عمر سعد را زیر کفش خود قرار داد سپس دستور داد سر عمر سعد را ببرند.
حُصَین بن نُمَیر کسی بود که بر بدن های مطهرْ اسب دوانید و فرماندهی بخشی از سپاه یزید را به عهده داشت. وقتی حصین را پیش مختار آوردند مختار اظهار نمود: حمد و سپاس خدای را که مرا به گرفتن تو متمکن ساخت. سپس دستور داد گوشت بدن او را با قیچی بریدند تا در اثر آن به جهّنم واصل شد.
شرجیل فردی بود که در روز عاشورا از پشت سر امام، سیلی به صورت مبارک آن بزرگوار زده بود. مختار با دیدن او حمد و سپاس خدا را به جا آورد و دستور داد او را به آتش سوزاندند.
http://www.hawzah.net
سلام.
دوستان عزیزم
لینک زیر برای دانلود کردن کتاب "مختار" است. در صورت تمایل از لینک زیر برای دانلود اقدام نمایید.
با تشکر
مختار! برخیز که هنگامه خونخواهی است و زمان انتقام
رانی
.
زمان آن رسیده است که غرور رنگ خورده تیغت را از رگ های عصیانگر یزیدیان
بیرون آری و در انتقامی سبز غلاف کنی.
مختار! برخیز که فریاد رقیه، امان صبر را بریده است.
..
مختار! آتش خشمت را تیزتراز تیغت کن که این بار باید به قلب شقاوت بزنی.
مختار! خنده های حرام کوفیان را به دهان های دریده
آنها بدوز و طعم سه شعبه انتقام و زخم را به کام آنها بچشان
.
مختار! فریاد دادخواهی ات را از فراز مناره های مسجد
کوفه، جاربزن و بلندی طبعت را بر سر و روی نامردان کوفی سزا بریز و نشان بده که هیچ دیواری
کوتاه تر از دیوار کفر کوفیان نیست
مختار! برخیز تا آنان که دیگ هوس را به جوش آوردند، بر سر آتش خویش پروری بنشینند
مختار! تاوان این همه خیانت را بگیر، که عاشورا سخت
منتظر است و کربلا، بی قرار
http://www.hawzah.net.
قافله رفته بود و من بیهوش
روی شن زارهای تفتیده
ماه با هر ستاره ای می گفت:
بی صدا باش!تازه خوابیده
*******************
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدینه پیچیده
خواب دیدم پدر ز باغ فدک
سیب سرخی برای من چیده
**********************
قافله رفته بود ومن بی جان
پشت یک بوته خار خشکیده
بر وجودم سیاهی صحرا
بذر ترس و هراس پاشیده
*********************
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب،ناتوان ز فریادی
ماه گفت:ای رقیه چیزی نیست
خواب بودی ز ناقه افتادی
********************قافله رفته بودودلتنگی
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه دیدم گفت:
طفلکی باز هم که جامانده!
*********************
قافله رفته بودو تاول ها
مانعی در دویدنم بودند
خستگی،تشنگی،تب بالا
سد راه رسیدنم بودند
**********************قافله رفته بودو می دیدم
می رسد یک غریبه ازآن دور
دیدمش-سایه ای هلالی شکل-
چهره اش محو هاله ای از نور
***********************
ازنفس های تندو بی وقفه
وحشت و اضطراب حاکی بود
دیدم او را زنی که تنها بود
چادرش مثل عمه خاکی بود
************************بغض راه گلوی من را بست
گفتمش من یتیم و تنهایم
بغض زن زودتر شکست وگفت:
دخترم،مادر تو زهرایم
آن کیست اندر هر بلا ، با تو وفاداری کند
با قلب و شعر و دست خود از تو طرفداری کند
آن کیست کز بهر خدا، پیش تو از خود بگذرد
با امر تو سقا شود ، یا که علمداری کند
آن کیست ماه هاشمی حب و حیایش دائمی
تا بود خصم جرات نداشت ، تا فکرِ آزاری کند
آن کیست مولایش تویی، چون بنده آقایش تویی
پیش از تو و طفلان تو ، از آب، دست عاری کند
آن کیست که بی چشم و دست، با آن عمود بر فرق سر
در فکر این است تا چه شکل حالا تو را یاری کند
آن کیست جز عباس تو ، در قلب پر احساس تو
داغش کمر را خم کند ، اشک تو را جاری کند
دانلود نوحه ترکی عشق اولسون حسین(ع) با صدای حاج مهدی خادم آذریان
امام زین العابدین علیه السلام از سراپرده خود بیرون آمد و با اشاره مردم را به سکوت، دعوت کرد، نفسها در سینهها ماند و سکوت مطلق همه جا را فرا گرفت، آنگاه امام سجاد علیه السلام اینگونه خطبه تاریخى خود را ایراد فرمود: پس از حمد و ثناى الهى، از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم یاد کرد و بر او درود فرستاد و خطاب بهمردم گفت:
ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا، فکفى بذلک فخرا.
ایها الناس! ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الى ابی وخدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق والبیعة ثم قاتلتموه و خذلتموه؟ فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرأیکم، بایة عین تنظرون الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول لکم: قتلتم عترتی و انتهکتم حرمتی فلستم من امتی.
اى مردم! هر کس مرا مىشناسد، مىداند که من کیستم، و آن که مرا نمىشناسد (بداند که) من على فرزند حسین هستم که او را در کنار فرات (با کامى خشکیده و عطشناک) بدون هیچ گناهى، از دم شمشیر گذراندند، من فرزند آن کسى هستم که پرده حریم حرمت او را دریدند، و اموال او را به غارت بردند، و افراد خانواده او را به زنجیر اسارت کشیدند، من فرزند آن کسى هستم که او را به زارى کشتند، و همین افتخار ما را بس است.
اى مردم! شما را بخدا سوگند آیا به خاطر دارید که به پدرم نامهها نوشتید (و او را دعوت کردید) ولى با او نیرنگ باختید؟ ! (به خاطر دارید که) با او پیمان (وفادارى) بستید و با او (و نماینده او) بیعت کردید، ولى (به هنگام حادثه) او را تنها گذاردید؟ ! (و به این هم بسنده نکردید) و با او به پیکار برخاستید؟
ادامه مطلب ...امام صادق علیه السلام فرمود: امام زین العابدین علیه السلام، چهل سال در مصائب پدر بزرگوارش گریست در حالى که روزها، روزه، و شبها بیدار بود و خدا را عبادتمىکرد، و گاهى وقتى خادم او افطار آماده مىکرد و نزد آن بزرگوار مىنهاد، حضرت در حالى که بشدت مىگریست به او مىفرمود: چگونه آب بنوشم در حالى که پدرم را با لب تشنه شهید کردند؟ !
خادم امام سجاد علیه السلام نقل مىکند: روزى دنبال حضرت به صحرا رفتم، امام علیه السلام روى تخته سنگى مشغول عبادت شد و سر به سجده گذارده فرمود: «لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله تعبدا ورقا لا اله الا الله ایمانا و صدقا» و من شمردم که حضرت هزار بار این ذکر را در حالى که مىگریست در سجده تکرار فرمود، و چون از سجده سر برداشت به ایشان عرض کردم: مولاى من! آیا وقت آن نرسیده که کمتر گریه کنید؟
فرمود: واى بر تو! یعقوب پیامبر علیه السلام دوازده پسر داشت، یکى از آنها از جلوى چشم او پنهان شده بود، آنقدر گریست که مویش سپید، قدش خمیده و چشمش نابینا شد، حال آنکه من پدر و برادران و عموها و دیگر عزیزانم را روى زمین قطعه قطعه دیدم در حالى که سر به بدن نداشتند .
یک پسر گم کرد یعقوب از فراقش کور شد*چون نگریم من که یک عالم پدر گم کردهام
و به قولى فرمود: من هرگاه یاد فرزندان فاطمه علیها السلام در روز عاشورا مىافتم و یا عمهها و خواهرانم را مىبینم، داغم تازه مىشود و اشکم سرازیر مىگردد.
یا حضرت رقیه(س)دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا
دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
من نمی خواهم جدا گردم ز دشت کربلا
من نمی خواهم جدا گردم ز دشت کربلا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه میسوزد دلم بابم چرا نامد ز جنگ
عمه میسوزد دلم بابم چرا نامد ز جنگ