سلام حسین جانم
امام عزیزم. اگه اجازه بدین میخوام با زبون ساده و از ته دلم باهاتون حرف بزنم
امام خوبم : خدا میدونه که هر وقت ماه محرم شروع میشه دلم چقدر میگیره. چقدر احساس خفگی میکنم. انگار یه چیزی نمیذاره درست نفس بکشم.
بچه که بودم از صدای طبل هایی که شب ها توی مراسم ها میزدن خیلی میترسیدم.
میترسیدم چون یه شب که خوابیده بودم خواب دیدم. خواب صحرای کربلا رو دیدم.من اون موقع خیلی کوچک بودم. نصف شب که از خواب با ترس بیدار شدم هزار بار تا صبح مردم و زنده شدم.
حسینم , همه عمرم , بهترینم: نمیدونم اون شب چی شد؟؟؟
چه طور شد که منی که بچه بودم رو انتخاب کردی تا ابد دوست داشته باشم.
حسینم الان که دارم مینویسم به همون گلوی خشکت قسم که نمیتونم جلوی اشکمو بگیرم.
عزیز دلم هر روز دلم واسه مهربونیات تنگ میشه.
به همه کسایی که اومدن و حرم قشنگتو از نزدیک دیدن حسودیم میشه.
هیچ کس منو نمیاره پیشت.
نمیدونم اصلا تا آخر عمرم میتونم بیام پیشت یا نه.
تو رو جون مادر قشتگت قسم یه بار هم منو بخواه
التماست میکنم. فقط همین
انشاالله قسمتت بشه بری کربلا
با سلام خدمت دوست عزیزم، وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوایی دارید؛ از شما هم خواهشمندم به وبلاگ بنده سری بزنید و اگر از نظر شما کمی خوب بود به دوستان خود هم اعلام نمایید.
با تشکر
یاعلی
ممنون
سلام من تاحالاتو وبلاگ کسی نرفتم اولین بارمه.ازنوشته هات لذت بردم بهم ارامش عجیبی داد نوشته هات ساده بودولی عشق توتمامه کلماتت موج میزد منم نویسنده ام یاهودارم حتماسربزنmylife1576
سلام سوگند جان. ممنونم. لطف کردی اومدی.
همیشه موفق باشی و خدا همراهت باشه
خبلی قشنگه بهتر ازاین نمیتونم بگم فقط همین و بس